حديث و آيات: استجابت دعاها

المناقب لابن شهرآشوب : رُوِيَ أ نَّهُ استَسقى عُبّادُ البَصرَةِ ـ مِثلُ أيّوبَ السِّجِستانِيِّ ، وصالِحٍ المَزيّ ، وعُتبَةَ العلامِ ، وحَبيبٍ القادِسِيِّ ، ومالِكِ بنِ دينارٍ ، وأبي صالِحٍ الأَعمى ، وجَعفَرِ بنِ سُلَيمانَ ، وثابِتٍ البَنانِيِّ ، ورابِعَةَ ، وسُعدانَةَ ـ وَانصَرَفوا خائِبينَ ، فَإِذا هُم بِفَتىً قَد أقبَلَ وقَد أكرَبَتهُ أحزانُهُ وأقلَقَتهُ أشجانُهُ ، فَطافَ بِالكَعبَةِ أشواطا ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَينا وسَمّانا واحِدا واحِدا ، فَقُلنا : لَبَّيكَ يا شابُّ .
فَقالَ : أما فيكُم أحَدٌ يُجيبُهُ الرَّحمنُ ؟!
فَقُلنا : يا فَتى ، عَلَينَا الدُّعاءُ وعَلَيهِ الإِجابَةُ .
قالَ : اُبعُدوا عَنِ الكَعبَةِ ؛ فَلَو كانَ فيكُم أحَدٌ يُجيبُهُ الرَّحمنُ لَأَجابَهُ .
ثُمَّ أتَى الكَعبَةَ فَخَرَّ ساجِدا ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ في سُجودِهِ : «سَيِّدي ، بِحُبِّكَ لي إلاّ أسقَيتَهُمُ الغَيثَ» ، فَمَا استَتَمَّ الكَلامَ حَتّى أتاهُمُ الغَيثُ كَأَفواهِ القِرَبِ . ثُمَّ وَلّى عَنّا قائِلاً :
مَن عَرَفَ الرَّبَّ فَلَم تُغنِهِمَعرِفَةُ الرَّبِّ فَهذا شَقِي

ما ضَرَّ فِيالطّاعَةِ مانالَهُ في طاعَةِ اللّه ِ وماذا لَقِي
ما يَصنَعُ العَبدُ بِعِزِّ الغِنى
وَالعِزُّ كُلُ العِزِّ لِلمُتَّقي
فَسُئِلَ عَنهُ ، فَقالوا : هذا زَينُ العابِدينَ عليه السلام . حديث
مناقب آل ابى طالب : منقول است كه عابدان بصره ، مانند ايّوب سجستانى ، صالح مِزّى ، عُتبَه علاّم ، حبيب قادسى ، مالك بن دينار ، ابوصالح اعمى ، جعفر بن سليمان ، ثابت بَنانى ، رابعه و سُعدانه ، از خداوند به دعا خواستار باران شدند ؛ امّا نوميد بازگشتند . ناگاه جوانى ـ كه اندوه هايش او را غمگين ساخته و غم هايش او را بى قرار كرده بود ـ پيش آمد و چند دور بر گِرد كعبه طواف كرد . سپس به سوى ما آمد و نام يكايك ما را گفت .
گفتيم : اى جوان ، لبّيك!
گفت : «آيا در ميان شما كسى نيست كه خداى رحمان ، دوستش داشته باشد ؟».
گفتيم : اى جوان ! از ما دعاست و از او اجابت!
گفت : «از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما كسى شايسته اجابت خداى مهربان بود ، تاكنون اجابتش كرده بود» .
سپس به كعبه نزديك شد و به سجده افتاد . پس از آن ، شنيدم كه در سجده اش مى گويد : «سرورم ! تو را به محبّتى كه نسبت به من دارى ، سوگند مى دهم كه بر آنان باران ببارى» .
هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران ، چون دهانه گشوده مشك ها بر ايشان فرو ريخت . سپس در حالى كه اين اشعار را مى خواند ، از پيش ما رفت :
«هركه پروردگار را بشناسد و شناخت پروردگارش/
[از ديگران] بى نيازش نكند ، او شوربخت است .

مؤمن حقيقى ، به سبب آنچه در راه طاعت خدا به سرش مى آيد/
و رنجى كه مى كشد ، دست از آن نمى كشد .

بنده را با عزّتِ توانگران چه كار ،/
در حالى كه همه عزّت ، از آنِ پرهيزگاران است ؟» .

درباره نام آن جوان پرسيدند .
گفتند : اين ، زين العابدين است .