حديث و آيات: اخبار غيبى امام على عليه السلام

كشف اليقين : العلاّمةُ الحلّي ـ في باب إخبار أمير المؤمنين عليه السلام بالمُغَيَّبات ـ : و من ذلك إخبارُه عليه السلام بعِمارَة بغدادَ و مُلكِ بني العبّاسِ و ذِكرِ أحوالِهِم و أخذِ المَغول المُلكَ مِنهُم رواه والِدي رحمه الله ، و كانَ ذلكَ سَببَ سلامةِ أهلِ الحِلَّةِ و الكوفةِ و المَشهَدَينِ الشَّريفَينِ مِن القَتلِ ؛ لأنّهُ لَمّا وَصَلَ السُّلطانُ هُولاكو إلى بغدادَ قَبلَ أن يَفتَحَها هَرَبَ أكثرُ أهلِ الحِلّةِ إلَى البَطائحِ إلاّ القليلَ ، و كانَ مِن جُملَةِ القَليلِ والِدي رحمه الله و السيّدُ مجدُ الدينِ بنُ طاووسٍ و الفَقيهُ ابنُ أبي العِزِّ ، فأجمَعَ رأيُهُم على مُكاتَبَةِ السُّلطانِ بأنّهُم مُطيعونَ داخِلونَ تَحتَ الإيليَّة ، و أنفَذوا بهِ شَخصا أعجَميّا . فأنفَذَ السُّلطانُ إلَيهِم فَرمانا مَع شَخصَينِ أحَدُهما .حديث يقالُ لَهُ : تكلم ، و الآخَرُ يقالُ لَهُ :
علاءُ الدِّين ، و قالَ لَهُما : إن كانَت قُلوبُهُم كما وَرَدَت بهِ كُتُبُهم فيَحضُرونَ إلَينا ، فجاءَ الأميرانِ فخافُوا لِعَدَمِ مَعرِفَتِهِم بما يَنتَهي الحالُ إلَيهِ ، فقالَ والِدي رحمه الله : إن جِئتُ وَحدي كفى؟ فقالا : نَعَم ، فأصعَدَ مَعهُما . فلمّا حَضرَ بينَ يدَيهِ ـ و كانَ ذلكَ قبلَ فتحِ بغدادَ و قبلَ قتَلِ الخَليفَةِ ـ قالَ لَهُ : كيفَ أقدَمتُم على مُكاتَبَتي و الحُضورِ عِندي قبلَ أن تَعلموا ما يَنتَهي إلَيهِ أمري و أمرُ صاحِبِكُم ؟ و كيفَ تأمَنون ـ إن صالَحَني و رَحَلتُ ـ نِقمتَهُ؟ فقالَ لَهُ والِدي : إنّما أقدَمنا على ذلكَ لأنّا رَوَينا عن إمامِنا عليِّ بنِ أبي طالبٍ عليه السلام أنّهُ قالَ في خُطَبِهِ : «الزَّوراءُ ، و ما أدراكَ ما الزَّوراءُ ؟ أرضٌ ذاتُ أثلٍ ، يُشَيَّدُ فيها البُنيانُ ، و يَكثُرُ فيها السُّكّانُ ، و يَكونُ فيها مَحارِمُ .حديث و خُزّانٌ ، يَتَّخِذُها وُلدُ العبّاسِ مَوطِنا ، و لِزُخرِفِهِم مَسكنا ، تَكونُ لَهُم دارَ لَهوٍ و لَعِبٍ ، يكونُ بها الجَورُ الجائرُ و الحَيفُ المُحيفُ و الأئمّةُ الفَجَرَةُ و القُرّاءُ الفَسَقَةُ و الوُزَراءُ الخَوَنَةُ ، تَخدِمُهُم أبناءُ فارِسَ و الرُّومِ ، لا يَأتَمِرُونَ بَينَهُم بمَعروفٍ إذا عَرَفُوهُ ، و لا يَنتَهونَ عن مُنكَرٍ إذا أنكَروهُ ، تَكتَفِي الرِّجالُ مِنهُم بالرِّجالِ و النِّساءُ بالنِّساءِ ، فعِندَ ذلكَ الغَمُّ الغَميمُ و البُكاءُ الطَّويلُ و الوَيلُ و العَويلُ لأهلِ الزَّوراءِ مِن سَطَواتِ التُّركِ ، و ما هُمُ التُّركُ ؟ ! قَومٌ صِغارُ الحَدَقِ وُجوهُهُم كالمَجانِّ المُطَرَّقَةِ ، لِباسُهُمُ الحَديدُ ، جُردٌ مُردٌ ، يَقدُمُهُم مَلِكٌ يَأتي مِن حيثُ بَدا مُلكُهُم ، جَهوَرِيُّ الصَّوتِ قَويُّ الصَّولَةِ عالِي الهِمَّةِ لا يَمُرُّ بمَدينَةٍ إلاّ فَتَحَها ، و لا تُرفَعُ علَيهِ رايَةٌ إلاّ نَكَّسَها ، الوَيلُ الوَيلُ لِمَن ناواهُ ، فلا يَزالُ كذلكَ حتّى يَظفَرَ» . فلمّا وصَفَ لنا ذلكَ و وَجَدنا الصِّفاتِ فيكُم رَجَوناكَ فَقَصَدناكَ ، فطَيَّبَ قُلوبَهُم و كَتَبَ لَهُم فَرمانا باسمِ والِدي رحمه الله يُطَيِّبُ فيهِ قُلوبَ أهلِ الحِلَّةِ و أعمالِها .حديث
كشف اليقين : علاّمه حلّى ـ در باب اخبار غيبى امير المؤمنين عليه السلام از آينده ـ : از جمله اين اخبار، خبر دادن حضرت از ساخته شدن بغداد و حكومت بنى عباس و بيان اوضاع و احوال آنان و سقوط حكومت آنان به دست مغول است. اين خبر را پدرم رحمه الله نقل كرد و موجب نجات جان مردم حلّه و كوفه و نجف و كربلا شد؛ زيرا زمانى كه هلاكو خان به بغداد رسيد، پيش از فتح آن، بيشترِ اهالى حلّه،به سيلگاه هاى اطراف گريختند و تنها اندكى باقى ماندند كه از جمله آنها پدر من رحمه الله بود و سيّد مجد الدين بن طاوس و فقيه ابن ابى العزّ، آنها به اتفاق آرا تصميم گرفتند به سلطان (هلاكو خان) نامه بنويسند و اظهار اطاعت و فرمانبردارى كنند. آنها اين نامه را به وسيله يك نفر غير عرب فرستادند. هلاكو خان توسط دو نفر يكى به نام تُكْلم و ديگرى به نام علاء الدين فرمانى براى علماى حلّه فرستاد و
به اين دو نفر گفت: اگر دلهايشان با آنچه در نامه شان نوشته يكى است، پس نزد ما بيايند. آن دو سردار آمدند و از اين كه نمى دانستند كار به كجا خواهد كشيد، بيمناك بودند
پدرم رحمه الله گفت : اگر من تنها بيايم كافى است؟ آن دو گفتند : آرى. پدرم با آن دو رفت. چون به حضور سلطان رسيد ـ در اين زمان هنوز بغداد فتح نشده و خليفه به قتل نرسيده بود ـ او به پدرم گفت : چگونه جرأت كرديد، پيش از آن كه بدانيد كار من با شما و خليفه تان به كجا خواهد انجاميد، به من نامه بنويسيد و پيش من بياييد؟اگر خليفه با من صلح كرد، چگونه از آتش خشم و انتقام او در امان خواهيد بود؟ پدرم به او گفت : ما از آن رو جرأت اين كار را به خود داديم كه از امام خود، على بن ابى طالب عليه السلام ، روايت داريم كه آن حضرت در [يكى از ]خطبه هاى خود فرمود : زوراء، و چه تو را از زوراء آگاه كرد؟ سرزمينى است داراى درختان شوره گز كه ساختمانها در آن برافراشته مى شود و جمعيت فراوانى در آن ساكن مى شوند و داراى قرقگاهها[ى حكومتى ]و خزانه داران و آب انبارهاست. فرزندان عباس آن جا را مركز خود و خزانه زر و سيم خويش مى كنند و خانه لهو و لعب آنان مى باشد. آن جا كانون ستمِ ستمگر و بيدادِ بيدادگر و پيشوايانِ نابكار و قاريان فاسد و وزيرانِ خيانتكار است. ايرانيان و روميان آنها را خدمت مى كنند. به خوبيها، با آن كه بدانند خوب است، رفتار نمى كنند و از بديها، با آن كه بدانند بد است، خوددارى نمى ورزند. مردانشان به مردان روى مى آورند و زنان به زنان. در آن زمان، اندوه سخت و گريه بسيار و واى و واويلا بر اهالى زوراء از حملات تركها؛ اين تركها كيستند؟ مردمانى ريز چشمند و صورتهايشان مانند سپرهاى روكش شده و تُو بر تُو، لباسشان آهن است، بدنها و صورتهايشان از مو تهى است، پيشوايشان سلطانى است كه از مركز فرمانرواييشان مى آيد؛ صدايى رسا دارد، پر صولت و بلند پرواز است. از هيچ شهرى نمى گذرد مگر اين كه آن را فتح مى كند؛ هيچ پرچمى در برابر او برافراشته نمى شود مگر اين كه آن را سرنگون مى سازد؛ واى و واى بر كسى كه با او مخالفت كند،اوبه شيوه خود ادامه مى دهد تا آن كه پيروز شود. آن حضرت اين اوصاف را براى ما بيان فرموده و ما آنها را در شما يافتيم و از اين رو به تو اميد بستيم و به سوى تو آمديم. هلاكو به آنان آسايش خاطر داد و فرمانى به نام پدرم؛ براى اهالى حلّه نوشت و در آن به ساكنان حلّه و توابع آن اطمينان و آرامش دل داد.