حديث و آيات: فصل سوم : گذشت اهل بيت عليهم السلام

اِبنُ أبِي الحَديدِ في شَرحِ نَهجِ البَلاغَةِ ـ في صِفَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ : وأمَّا الحِلمُ والصَّفحُ فَكانَ أحلَمَ النّاسِ عَن ذَنبٍ ، وأصفَحَهُم عَن مُسيءٍ . وقَد ظَهَرَ صِحَّةُ ما قُلناهُ يَومَ الجَمَلِ ، حَيثُ ظَفِرَ بِمَروانَ بنِ الحَكَمِ ـ وكانَ أعدَى
النّاسِ لَهُ ، وأشَدَّهُم بُغضًا ـ فَصَفَحَ عَنهُ .
وكانَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَيرِ يَشتِمُهُ عَلى رُؤوسِ الأَشهادِ ، وخَطَبَ يَومَ البَصرَةِ فَقالَ : قَد أتاكُمُ الوَغدُ اللَّئيمُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . وكانَ عَلِيٌّ عليه السلاميَقولُ : ما زالَ الزُّبَيرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى شَبَّ عَبدُاللّه ِ . فَظَفِرَ بِهِ يَومَ الجَمَلِ ، فَأَخَذَهُ أسيرًا ، فَصَفَحَ عَنهُ ، وقالَ : اِذهَب فَلا أرَيَنَّكَ ، لَم يَزِدهُ عَلى ذلِكَ .
وظَفِرَ بِسَعيدِ بنِ العاصِ بَعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ بِمَكَّةَ ـ وكانَ لَهُ عَدُوًّا ـ فَأَعرَضَ عَنهُ ، ولَم يَقُل لَهُ شَيئًا .
وقَد عَلِمتُم ما كانَ مِن عائِشَةَ في أمرِهِ ، فَلَمّا ظَفِرَ بِها أكرَمَها ، وبَعَثَ مَعَها إلَى المَدينَةِ عِشرينَ امرَأَةً مِن نِساءِ عَبدِالقَيسِ عَمَّمَهُنَّ بِالعَمائِمِ وقَلَّدَهُنَّ بِالسُّيوفِ ، فَلَمّا كانَت بِبَعضِ الطَّريقِ ذَكَرَتهُ بِما لا يَجوزُ أن يُذكَرَ بِهِ ، وتَأَفَّفَت وقالَت : هَتَكَ سِتري بِرِجالِهِ وجُندِهِ الَّذينَ وَكَّلَهُم بي . فَلَمّا وَصَلَتِ المَدينَةَ ألقَى النِّساءُ عَمائِمَهُنَّ ، وقُلنَ لَها : إنَّما نَحنُ نِسوَةٌ .
وحارَبَهُ أهلُ البَصرَةِ ، وضَرَبوا وَجهَهُ ووُجوهَ أولادِهِ بِالسُّيوفِ ، وشَتَموهُ ولَعَنوهُ ، فَلَمّا ظَفِرَ بِهِم رَفَعَ السَّيفَ عَنهُم ، ونادى مُناديهِ في أقطارِ العَسكَرِ : ألا لا يُتبَعُ مُوَلٍّ ، ولا يُجهَزُ عَلى جَريحٍ ، ولا يُقتَلُ مُستَأسَرٌ ، ومَن ألقى سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ، ومَن تَحَيَّزَ إلى عَسكَرِ الإِمامِ فَهُوَ آمِنٌ . ولَم يَأخُذ أثقالَهُم ، ولا سَبى ذَرارِيَهُم ، ولا غَنِمَ شَيئًا مِن أموالِهِم ، ولَو شاءَ أن يَفعَلَ كُلَّ ذلِكَ لَفَعَلَ ، ولكِنَّهُ أبى إلاَّ الصَّفحَ والعَفوَ ، وتَقَيَّلَ سُنَّةَ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله يَومَ فَتحِ مَكَّةَ ، فَإِنَّهُ عَفا والأَحقادُ لم تَبرُد ، والإِساءَةُ لَم تُنسَ حديث .
ابن ابى الحديد در توصيف على عليه السلام در شرح نهج البلاغه مى گويد:
در بردبارى و گذشت از جرم، بردبارترين مردم و نسبت به بدكار با گذشت ترين ايشان بود. درستى سخن ما در جنگ جمل آشكار شده است آن گاه كه به مروان بن حكم ـ كه دشمن ترين و كينه توزترين دشمن او بود ـ دست يافت و از او در گذشت. عبداللّه بن زبير در برابر همه او را دشنام داد ودر هنگام اشغال بصره چنين خطبه خواند: فرومايه دون پايه، على بن ابى طالب، به سوى شما آمده است. در حالى كه على عليه السلاممى گفت: زبير، همچنان از ما اهل بيت بود تا آن كه عبداللّه ، جوان گشت. و حضرت در جنگ جمل بر او چيره شد و او را به اسارت گرفت و از او در گذشت و به او فرمود: برو تا ديگر تو را نبينم و بر اين، سخنى نيفزود.
حضرت عليه السلام پس از جنگ جمل، در مكّه به سعيد بن عاص ـ كه دشمن حضرت بود ـ دست يافت و از او روى برتافت و سخنى بدو نگفت.
از رفتار عايشه در كار حضرت عليه السلام آگاهى داريد. امّا چون حضرت عليه السلامبر او چيرگى يافت گراميش بداشت و به همراه بيست زن از زنان عبدالقيس كه [چون مردان] بر سر آنان عمامه نهاده و شمشير به ميانشان بسته بود، راهى مدينه اش كرد، پس چون بخشى از راه را پيمودند، عايشه سخنانى را بر زبان آورد كه نبايد و آه و ناله سر داد و گفت: پرده مرا با مردان و سربازانى كه بر من گماشت، دريد. پس چون به مدينه رسيدند، زنان عمامه از سر انداختند و به او گفتند: ما زن هستيم.
اهل بصره با او به جنگ برخاستند و با شمشير به صورت او و فرزندانش نواختند و دشنامش دادند و نفرينش كردند، ولى چون حضرت بر ايشان چيرگى يافت، شمشير از ايشان برگرفت و منادى او در همه اردوگاه ندا در داد كه: هان، هيچ گريزنده اى، پيگرد نمى شود و هيچ زخم خورده اى از پاى در آورده نمى شود و جان هيچ تسليم شده اى ستانده نمى شود و هركه سلاح بر زمين نهد، در امان باشد و هركه به اردوى امام بگرايد، در امان باشد و بارش گرفته نشود و فرزندانش اسير نشوند و چيزى از اموال آنها به غنيمت گرفته نشود؛ در حالى كه اگر مى خواست، مى توانست همه آنها را انجام دهد، ليكن جز گذشت و عفو را نپسنديد. او، به سنّت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در روز فتح مكّه، همانندى جُست، چه، پيامبر در حالى گذشت كرد كه هنوز كينه ها، سرد و بدرفتارى، فراموش نشده بود.