کتابخانه احادیث شیعه

فصل هفتم : روش اهل بيت در بخشش و صله

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : ما از بيم آن كه مستحقّ را ردّ نكرده باشيم، به غير مستحقّ هم مى بخشيم.
نمایش منبع
محمّد بن حنفيه: پدرم، شبانه قنبر را مى خواند و آرد و خرما برمى داشت و بى آن كه كسى آگاهى يابد، به خانه هايى كه مى شناخت، مى رساند. به او گفتم: پدر جان! چرا آن را، در روز بديشان نمى بخشى؟ فرمود: فرزندم! صدقه پنهانى، آتش خشم خداوند عزّوجل را خاموش مى كند.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: حسن بن على عليه السلام سه بار هر آن چه داشت از كفش و جامه و دينار، با خدا تقسيم كرد.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات الحَسَنُ البَصرِيُّ : كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ سَيِّدًا زاهِدًا وَرِعًا صالِحًا ناصِحًا حَسَنَ الخُلُقِ ، فَذَهَبَ ذاتَ يَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ ، وكانَ في ذلِكَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافي ، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدًا يَأكُلُ خُبزًا ، فَنَظَرَ الحُسَينُ إلَيهِ وجَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرًا لا يَراهُ ، فَكانَ
يَرفَعُ الرَّغيفَ فَيَرمي بِنِصفِهِ إلَى الكَلبِ ويَأكُلُ نِصفَهُ الآخَرَ . فَتَعَجَّبَ الحُسَينُ مِن فِعلِ الغُلامِ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أكلِهِ قالَ : الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ اغفِر لي ، وَاغفِر لِسَيِّدي، وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .
فَقامَ الحُسَينُ وقالَ : يا صافي ، فَقامَ الغُلامُ فَزِعًا وقالَ : يا سَيِّدي وسَيِّدَ المُؤمِنينَ ، إنّي ما رَأَيتُكَ ، فَاعفُ عَنّي . فَقالَ الحُسَينُ : اِجعَلني في حِلٍّ يا صافي ، لِأَنّي دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ . فَقالَ صافي : بِفَضلِكَ يا سَيِّدي وكَرَمِكَ وسُؤدُدِكَ تَقولُ هذا . فَقالَ الحُسَينُ : رَأَيتُكَ تَرمي بِنِصفِ الرَّغيفِ لِلكَلبِ وتَأكُلُ النِّصفَ الآخَرَ ، فَما مَعنى ذلِكَ ؟ فَقالَ الغُلامُ : إنَّ هذَا الكَلبَ يَنظُرُ إلَيَّ حينَ آكُلُ ، فَأَستَحي مِنهُ يا سَيِّدي لِنَظَرِهِ إلَيَّ ، وهذا كَلبُكَ يَحرُسُ بُستانَكَ مِنَ الأَعداءِ ، فَأَنَا عَبدُكَ ، وهذا كَلبُكَ ، فَأَكَلنا رِزقَكَ مَعًا .
فَبَكَى الحُسَينُ وقالَ : أنتَ عَتيقٌ للّه ِِ ، وقَد وَهَبتُ لَكَ ألفَي دينارٍ بِطيبَةٍ مِن قَلبي . فَقالَ الغُلامُ : إن أعتَقتَني فَأَنَا اُريدُ القِيامَ بِبُستانِكَ . فَقالَ الحُسَينُ : إنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ فَيَنبَغي أن يُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ ، فَأَنَا قَد قُلتُ : دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ ، فَصَدَّقتُ قَولي ، ووَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ ، غَيرَ أنَّ أصحابي هؤُلاءِ جاؤوا لِأكلِ الثِّمارِ والرُّطَبِ فَاجعَلهُم أضيافًا لَكَ وأكرِمهُم مِن أجلي ، أكرَمَكَ اللّه ُ يَومَ القِيامَةِ وبارَك لَكَ في حُسنِ خُلقِكَ وأدَبِكَ . فَقالَ الغُلامُ : إن وَهَبتَ لي بُستانَكَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ لِأَصحابِكَ وشيعَتِكَ . قالَ الحَسَنُ [ البَصرِيُّ ] : فَيَنبَغي لِلمُؤمِنِ أن يَكونَ كَنافِلَةِ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله
حديث .
حسن بصرى: حسين بن على، سرورى زاهد، پاكدامن، نيكوكار، خيرخواه و خوش اخلاق بود. امام عليه السلام، روزى با اطرافيان خود به باغش رفت. در اين باغ غلامى كار مى كرد كه نامش صافى بود. چون حضرت عليه السلامبه باغ نزديك شد، غلام را ديد كه نشسته نان مى خورد. حسين عليه السلامبدو نگريست و زير درخت خرمايى كه او را مى پوشاند و غلام نمى توانست حضرت عليه السلامرا ببيند نشست. غلام، يك گرده نان را بر مى داشت و نصف آن را به طرف سگش مى انداخت و نيم ديگر را خود مى خورْد. حسين عليه السلاماز اين كار غلام در شگفت شد. غلام چون از خوردن آسوده گشت گفت: سپاس خداوند جهانيان را، خدايا من و سرورم را بيامرز و به او بركت بده، چنان كه به پدر و مادر او بركت دادى، به رحمت خودت اى ارحم الراحمين.
در اين هنگام حسين عليه السلام برخاست و گفت: اى صافى! غلام وحشت زده برخاست و گفت: سرورم و سرور همه مؤمنان! من شما را نديدم، مرا ببخش. حسين عليه السلامگفت: مرا حلال كن اى صافى، زيرا من بدون اجازه تو به باغت وارد شدم. صافى گفت. به سبب فضيلت و كرم و سرورى خودت چنين سخنى را مى گويى سرورم. حسين عليه السلام فرمود: ديدم كه نيمى از گرده نان را به سگت مى دهى و نيم ديگر آن را، خود مى خورى، اين كار چه معنا دارد؟ غلام گفت: هنگامى كه من نان مى خوردم، اين سگ به من مى نگريست، سرورم! من از نگاه او شرم كردم، آخر اين هم سگ توست كه باغت را در برابر دشمنان حفظ مى كند. من برده توام و اين سگ توست و هر دو با هم، رزق از تو رسيده را خورديم.
حسين عليه السلام گريست و فرمود: تو در راه خدا آزادى و با طيب خاطر به تو دو هزار دينار مى بخشم. غلام گفت: اگر مرا آزاد مى كنى من باز هم مى خواهم عهده دار باغ تو باشم. حسين عليه السلام فرمود: مرد هرگاه سخنى بر زبان مى آورد، شايسته است كه آن را با عمل خود تأييد كند، من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأييد كردم و باغ را با هر آن چه در آن است به تو بخشيدم، ولى اين گروه از اطرافيان من آمده اند تا ميوه و خرما بخورند، آنها را به خاطر من، ميهمان خود بدار و ارجشان نه كه خداوند در روز رستاخيز بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقى و ادبت به تو بركت دهد. غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشيدى، من هم آن را وقف اطرافيان و شيعيان تو مى كنم.حسن [بصرى ]مى گويد: بر مؤمن شايسته است كه همچون نوه پيامبر خدا باشد.
نمایش منبع
ابو حمزه ثمالى: شنيدم على بن الحسين عليه السلام به كنيز خود مى فرمايد: بر درِ خانه من فقيرى گذر نكند، مگر آن كه او را اطعام كنيد. آن روز، جمعه بود. به امام عليه السلام عرض كردم: هر كه چيزى مى خواهد كه مستحق نيست. امام عليه السلامفرمود: مى ترسم يكى از كسانى كه گدايى مى كند، مستحق باشد و ما او را اطعام نكنيم و بازش گردانيم و آن گاه بر ما اهل بيت، آن نازل شود كه بر يعقوب نازل شد.
نمایش منبع
امام باقر عليه السلام: ما اهل بيت به هر كه از ما گسلد، مى پيونديم و به كسى كه به ما بدى كند، نيكى مى كنيم. به خدا سوگند، فرجام نيك را، در اين مى بينيم.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: پدر من در ميان اهل بيتش، مالش از همه كمتر و مخارجش از همه بيشتر بود. او هر جمعه، يك دينار صدقه مى داد و مى فرمود: صدقه در روز جمعه، به سبب فضيلت روز جمعه بر ديگر روزها، دو چندان مى شود.
نمایش منبع
سلمى كنيز امام باقر عليه السلام: برادران امام عليه السلام، بر او وارد مى شدند و از پيش او نمى رفتند، مگر آن كه حضرت عليه السلام ايشان را خوراك نيكو مى داد و جامه فاخر بر تنشان مى كرد و چند درهم، بديشان صله مى داد. من به ايشان عرض مى كردم تا از اين همه نيكى بكاهد، امّا امام مى فرمود: اى سلمى! نيكى دنيا نيست مگر بخشش و احسان نسبت به برادران.
نمایش منبع
حسن بن كثير: نزد ابو جعفر محمّد بن على عليه السلام از فقر و بريدن برادران شكوه كردم. امام عليه السلامفرمود: بدترين برادر، برادرى است كه تو را به وقت توانگرى در نظر داشته باشد و هنگام فقر، از تو ببُرد، سپس به غلامش دستور داد هميانى بياورد كه در آن هفتصد درهم بود. امام عليه السلامفرمود: اين را خرج كن و هرگاه تمام شد مرا آگاه كن.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات هِشامُ بنُ سالِمٍ : حديث كانَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلامإذا أعتَم حديث وذَهَبَ مِنَ اللَّيلِ شَطرُهُ أخَذَ جِرابًا فيهِ خُبزٌ ولَحمٌ والدَّراهِمُ فَحَمَلَهُ عَلى عُنُقِهِ، ثُمَّ ذَهَبَ بِهِ إلى أهلِ الحاجَةِ مِن أهلِ المَدينَةِ فَقَسَّمَهُ فيهِم ولا يَعرِفونَهُ ، فَلَمّا مَضى أبو عَبدِ اللّه عليه السلامفَقَدوا ذلِكَ فَعَلِموا أنَّهُ كانَ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام حديث .
هشام بن سالم: امام صادق عليه السلام هرگاه تاريك مى شد و نيمى از شب سپرى مى گشت، كيسه اى پوستين بر مى گرفت كه در آن نان و گوشت و درهم بود و آن را بر گردن مى افكنْد و آن را براى نيازمندان مدينه مى بُرد و در حالى كه او را نمى شناختند، ميانشان تقسيم مى كرد. چون امام عليه السلامرحلت كرد و آنها اين كمكها را ازدست دادند دانستند كه آن شخص، امام صادق عليه السلام بوده است.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات مُعَلَّى بنُ خُنَيسٍ : خَرَجَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلامفي لَيلَةٍ قَد رَشَّت وهُوَ يُريدُ ظُلَّةَ بَني ساعِدَةَ ، فَأَتبَعتُهُ فَإِذا هُوَ قَد سَقَطَ مِنهُ شَيءٌ ، فَقالَ : بِسمِ اللّه ِ ، اللّهُمَّ رُدَّ عَلَينا ، فَأَتَيتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، فَقالَ : مُعَلًّى ؟ قُلتُ : نَعَم جُعِلتُ فِداكَ ، فَقالَ لي : اِلتَمِس بِيَدِكَ ، فَما وَجَدتَ مِن شَيءٍ فَادفَعهُ إلَيَّ . قالَ : فَإِذا أنَا بِخُبزٍ مُنتَشِرٍ كَثيرٍ ، فَجَعَلتُ أدفَعُ إلَيهِ ما وَجَدتُ ، فَإِذا أنَا بِجِرابٍ أعجَزُ عَن حَملِهِ مِن خُبزٍ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أحمِلُهُ عَلى رَأسي ؟ فَقالَ : لا ، أنَا أولى بِهِ مِنكَ ولكِنِ امضِ مَعي . قالَ : فَأَتَينا ظُلَّةَ بَني ساعِدَةَ ، فَإِذا نَحنُ بِقَومٍ نِيامٍ فَجَعَلَ يَدُسُّ الرَّغيفَ والرَّغيفَينِ حَتّى أتى عَلى آخِرِهِم ثُمَّ انصَرَفنا ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، يَعرِفُ هؤُلاءِ الحَقَّ ؟ فَقالَ : لَوعَرَفوا لَواسَيناهُم بِالدِّقَّةِ حديث .
معلّى بن خنيس: امام صادق عليه السلام در شبى كه نم نم باران مى آمد آهنگ سقيفه بنى ساعده كرد، من هم او را تعقيب كردم. ناگهان چيزى از او افتاد. امام عليه السلام فرمود: بسم اللّه ، خدايا! آن را به ما بازگردان. به خدمتش رسيدم و سلام كردم. فرمود: معلّى تو هستى؟ عرض كردم: بله، قربانت گردم. فرمود: با دستت زمين را لمس كن و هر چه يافتى به من بده. معلّى مى گويد: ناگهان ديدم مقدار زيادى نان ريخته است، آن چه را مى يافتم به حضرت عليه السلاممى دادم و اين چنين كيسه اى چرمى از نان پر شد كه من نمى توانستم آن را حمل كنم. عرض كردم: قربانت گردم، آن را بر سر خود حمل بكنم؟ حضرت عليه السلامفرمود: نه، من به اين كار از تو شايسته ترم، ولى همراه من بيا. معلّى مى گويد: به سقيفه بنى ساعده رسيديم و به جماعتى برخورديم كه خواب بودند. حضرت عليه السلام يك يا دو گرده نان زير سر هر يك مى نهاد تا به آخرين آنها رسيد و آن گاه باز گشتيم. عرض كردم: قربانت گردم، اينها حقّ را مى شناسند [شيعه هستند]؟ فرمود: اگر حقّ را مى شناختند، با نمك و خورش از دل و جان بديشان يارى مى رسانديم.
نمایش منبع
ابو جعفر خثعمى: امام صادق عليه السلام، پنجاه دينار را در هميانى به من داد و فرمود: آن را به مردى از بنى هاشم بده و به او نگو من چيزى به تو داده ام. نزد آن مرد رفتم، او گفت: اين از كجاست؟ خدا به او جزاى خير دهاد، او، هر بار كه اين مال را مى فرستد، ما با آن، تا دفعه بعد زندگى مى كنيم، ولى جعفر [امام صادق عليه السلام] با آن فراوانى مال، يك درهم هم براى ما نمى فرستد!
نمایش منبع
هياج بن بسطام: امام صادق عليه السلام آن قدر اطعام مى كرد كه ديگر براى خانواده اش، چيزى باقى نمى ماند.
نمایش منبع
امام كاظم عليه السلام: ما همه در علم و شجاعت، يكسانيم ولى در بخشش، به اندازه اى هستيم كه مأموريم.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات اليَسَعُ بنُ حَمزَةَ : كُنتُ في مَجلِسِ أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلاماُحَدِّثُهُ ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَيهِ خَلقٌ كَثيرٌ يَسأَلونَهُ عَنِ الحَلالِ وَالحَرامِ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ طُوالٌ آدَمٌ فَقال حديث : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّه ِ ، رَجُلٌ مِن مُحِبّيكَ ومُحِبّي آبائِكَ وأجدادِكَ ، مَصدَري مِنَ الحَجِّ ، وقَدِ افتَقَدتُ نَفَقَتي وما مَعِيَ ما أبلُغُ
مَرحَلَةً ، فَاِءن رَأَيتَ أن تُنهِضَني إلى بَلَدي وللّه ِِ عَلَيَّ نِعمَةٌ ، فَإِذا بَلَغتُ بَلَدي تَصَدَّقتُ بِالَّذي توليني عَنكَ فَلَستُ مَوضِعَ صَدَقَةٍ ، فقالَ لَهُ : اِجلِس رَحِمَكَ اللّه ُ .
وأقبَلَ عَلَى النّاسِ يُحَدِّثُهُم حَتّى تَفَرَّقوا، وبَقِيَ هُوَ وسُلَيمانُ الجَعفَرِيُّ وخَيثَمَةُ وأنَا ، فَقالَ : أتَأذَنونَ لي فِي الدُّخولِ ؟ فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : قَدَّمَ اللّه ُ أمرَكَ . فَقامَ فَدَخَلَ الحُجرَةَ وبَقِيَ ساعَةً ، ثُمَّ خَرَجَ ورَدَّ البابَ وأخرَجَ يَدَهُ مِن أعلَى البابِ وقالَ : أينَ الخُراسانِيُّ ؟ فَقالَ : ها أنَا ذا ، فَقالَ : خُذ هذِهِ المِائَتَي دينارٍ وَاستَعِن بِها في مَؤونَتِكَ ونَفَقَتِكَ، وتَبَرَّك بِها ولا تَصَدَّق بِها عَنّي ، وَاخرُج فَلا أراكَ ولا تَراني . ثُمَّ خَرَجَ ، فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَقَد أجزَلتَ ورَحِمتَ فَلِماذا سَتَرتَ وَجهَكَ عَنهُ ؟ فَقالَ : مَخافَةَ أن أرى ذُلَّ السُّؤالِ في وَجهِهِ لِقَضائي حاجَتَهُ ، أما سَمِعتَ حَديثَ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله : المُستَتِرُ بِالحَسَنَةِ يَعدِلُ سَبعينَ حَجَّةً ، والمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخذولٌ والمُستَتِرُ بِها مَغفورٌ لَهُ ؟ أما سَمِعتَ قَولَ الاُوَلِ حديث :
مَتى آتِهِ يَومًا لِأَطلُبَ حاجَةً
رَجَعتُ إلى أهلي ووَجهي بِمائِهِ حديث
اليسع بن حمزه: در خدمت امام رضا عليه السلام با ايشان سخن مى گفتم، گروه فراوانى در خدمت ايشان بودند و از حضرت عليه السلام، پيرامون حلال و حرام مى پرسيدند كه مردى بلند قامت وگندمگون وارد شد و عرض كرد: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، مردى هستم از دوستداران تو و دوستداران پدران و نياكان تو. از حج باز مى گردم، خرجى خود را گم كرده ام و چيزى ندارم تا با آن، خود را به جايى برسانم. اگر صلاح مى دانى مرا به شهرم برسان، از فضل خدا توانگر هستم و هرگاه به شهر خود رسيدم، آن مقدار كه به من داده اى به عوض تو صدقه مى دهم، چه، به من صدقه تعلّق نمى گيرد. امام عليه السلامفرمود: بنشين، رحمت خدا بر تو باد.
امام عليه السلام به مردم رو كرد و با آنها سخن گفت تا همه پراكنده شدند و آن مرد ماند به همراه سليمان جعفرى و خيثمه و من. امام عليه السلام فرمود: آيا به من اجازه مى دهيد به اندرونى روم؟ سليمان عرض كرد: خداوند شما را مقدم بدارد. امام عليه السلامبرخاست و داخل اتاق شد و اندكى باقى ماند و بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و فرمود: آن خراسانى كجاست؟ عرض كرد: اين جا هستم. امام عليه السلام فرمود: اين دويست دينار را بگير و آن را كمك خرج خود كن و با آن بركت بجوى و از سوى من صدقه نده و برو، تا نه من، تو را ببينم و نه تو، مرا ببينى. آن مرد رفت. سليمان به امام عليه السلام عرض كرد، قربانت گردم، با نظر بلندى، بخشيدى و رحم آوردى، امّا چرا چهره ات را از او پوشاندى؟ امام عليه السلامفرمود: از ترس اين كه خوارى خواهش را به سبب اين كه آن را برآوردم، در چهره اش ببينم، آيا اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را نشنيده اى كه: نيكويى كردن پنهانى، همسنگ هفتاد حج است و آن كه پرده از بدى بردارد، بى يار، وا نهاده مى شود و آن كه بدى را بپوشاند، خدا او را مى آمرزد؟ آيا اين سخن پيشينيان را نشنيده اى كه:
هرگاه من براى طلب نيازى نزد او آيم به سوى خانواده ام باز مى گردم در حالى كه آبرويم باقى است.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات مُحَمَّدُ بنُ عيسَى بنِ زِيادٍ : كُنتُ في ديوانِ ابنِ عَبّادٍ فَرَأيتُ كتِابًا يُنسَخُ ، سَأَلتُ حديث عَنهُ فَقالوا : كِتابُ الرِّضا إلَى ابنِهِ عليهماالسلاممِن خُراسانَ ، فَسَأَلتُهُم أن يَدفَعوهُ إلَيَّ فَدَفَعوهُ إلَيَّ ، فَإِذا فيهِ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أبقاكَ اللّه ُ طَويلاً وأعاذَكَ مِن عَدُوِّكَ يا وَلَدي فِداكَ أبوكَ ، قَد فَسَّرتُ لَكَ ما لي وأنَا حَيٌّ سَوِيٌّ رَجاءَ أن يَمُنَّكَ (اللّه ُ) بِالصِّلَةِ لِقَرابَتِكَ ولِمُوالي موسى وجَعفَرٍ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُما ... ، قالَ اللّه ُ : «مَن ذَا الَّذي يُقرِضُ اللّه َ قَرضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضعَافًا كَثيرَةً حديث » وقالَ : «لِيُنفِق ذو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ ومَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُهُ فَلـيُنفِق مِمّا آتاهُ اللّه ُ حديث » وقَد أوسَعَ اللّه ُ عَلَيكَ كَثيرًا ... حديث .
محمّد بن عيسى بن زياد: در ديوان ابن عبّاد بودم و ديدم كه از نامه اى، نسخه برمى دارند، درباره آن پرسش كردم، گفتند: نامه امام رضاست از خراسان به پسرش. از آنها خواستم آن را به من بدهند، آنها نامه را به من دادند، در آن چنين آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند، عمر تو را دراز گردانَد و از دشمنت پناهت دهد، فرزندم! پدرت فدايت باد، آن چه را لازم مى دانستم براى تو بيان كردم، در حالى كه زنده و تندرستم، به اميد آن كه خداوند با صله دادن تو به نزديكانت و وابستگان موسى و جعفر ـ رضى اللّه عنهما ـ بر تو منّت نهد، خداوند مى فرمايد: «كيست كه در راه خدا وامى نيكو دهد تا براى او چندين و چند برابرش كند؛ و خداوند تنگنا و گشايش [در معيشت مردم] پديد مى آورد، و به سوى او بازگردانده مى شويد» و نيز فرمود: «تا توانگر بر وفق توان خود خرج كند و كسى كه روزى اش تنگ شده است، در همان حد كه خداوند به او بخشيده است، تكليف نمى كند؛ زودا كه خداوند پس از تنگنا، آسايش مقرر دارد» و خداوند به تو گشايش فراوان [در روزى ]داده است... والسّلام.
نمایش منبع
احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى: نامه امام رضا عليه السلام را به حضرت جواد عليه السلامخواندم. در آن چنين آمده بود: اى ابو جعفر! به من خبر رسيده است كه هرگاه [براى خروج] به مركب خود سوار مى شوى، اطرافيان، تو را از در پشتى بيرون مى ببرند، اين از تنگ نظرى آنهاست تا مبادا كسى از تو به خير رسد. به حقم بر تو، مى خواهم كه رفت و آمدت از درِ اصلى باشد و هرگاه [براى خروج ]بر مركب سوار مى شوى با خود، طلا و نقره داشته باش و كسى از تو چيزى نخواهد مگر آن كه بدو عطا كنى و اگر يكى از عموهايت خواهان نيكى تو بدو شد، كمتر از پنجاه دينار به او نده و بيشتر از اين مبلغ را خود دانى و اگر يكى از عمّه هايت خواهان نيكى تو بدو شد، كمتر از بيست و پنج دينار به او نده، من مى خواهم با اين كار، خداوند، تو را رفعت بخشد. انفاق كن و از پروردگار، بيم فقر نداشته باش.
نمایش منبع
على بن الحسين: مردى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد و عرض كرد: به قدر مروّت خود به من بخششى كن. حضرت عليه السلام فرمود: توان آن را ندارم. آن مرد گفت: پس به قدر مروّت من بخشش كن. امام فرمود: اين شدنى است، اى غلام صد دينار بدو بده.
نمایش منبع
حدیث روز

امام علی عليه ‏السلام:

بِـرُّوا آباءَكُمْ يَبِـرُّكُمْ أَبْنـاؤُكُمْ؛

به پدران خود خوبى كنيد، تا پسرانتان هم به شما خوبى كنند.

غررالحكم: ج3، ص267

احادیث معصومین

حمایت از پایگاه
آمار پایگاه کتابخانه احادیث شیعه

تــعــداد كــتــابــهــا : 111

تــعــداد احــاديــث : 45456

تــعــداد تــصــاویــر : 685

تــعــداد حــدیــث روز : 3838