ادب معاشرت با پادشاه

صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام الصادق عليه السلام :قالَ لُقمانُ عليه السلام : يا بُنَيَّ ، إنِ احتَجتَ إلَى السُّلطانِ فَلا تُكثِرِ الإِلحاحَ عَلَيهِ ، ولا تَطلُب حاجَتَكَ مِنهُ إلاّ في مَواضِعِ الطَّلَبِ ، وذلِكَ حينَ الرِّضا وطيبِ النَّفسِ ، ولا تَضجَرَنَّ بِطَلَبِ حاجَةٍ ؛ فَإِنَّ قَضاءَها بِيَدِ اللّه ِ ولَها أوقاتٌ ، ولكِنِ ارغَب إلَى اللّه ِ وسَلهُ ، وحَرِّك أصابِعَكَ إلَيهِ . حديث

امام صادق عليه السلام :لقمان گفت: «اى پسرم! اگر محتاج پادشاه شدى ، زياد اصرار نكن و حاجت خود را جز در جاى مناسبِ درخواست ، از او نخواه، و آن، هنگام خشنودى و خوش حالى است. و در طلب حاجت ، بى قرارى نكن؛ زيرا برآورده شدن آن، به دست خداست و آن هم اوقاتى دارد ؛ ولى تمايل و توجّهت، به خداوند باشد و از او بخواه و انگشتانت را به سوى او بجنبان».

صفحه اختصاصي حديث و آيات الاختصاص عن الأوزاعيّ ـ فيما قالَ لُقمانُ عليه السلام لاِبنِهِ ـ : يا بُنَيَّ ، لا تُجاوِرَنَّ المُلوكَ فَيَقتُلوكَ ، ولا تُطِعهُم فَتَكفُرَ . حديث

الاختصاص ـ به نقل از اَوزاعى، درباره آنچه لقمان عليه السلام به پسرش گفت ـ : اى پسرم! با پادشاهان، همسايگى نكن، كه تو را مى كشند و اطاعتشان نكن، كه كافر مى شوى.

صفحه اختصاصي حديث و آيات إرشاد القلوب :مِن وَصِيَّةِ لُقمانَ عليه السلام لاِبنِهِ ، قالَ : ... يا بُنَيَّ ، ثَلاثَةٌ تَجِبُ مُداراتُهُم : المَريضُ وَالسُّلطانُ وَالمَرأَةُ . حديث

إرشاد القلوب:از سفارش لقمان به پسرش است كه گفت : « . . . اى پسرم! سه طايفه اند كه مدارا با آنها لازم است: بيمار، پادشاه و زن».

صفحه اختصاصي حديث و آيات ربيع الأبرار :لُقمانُ : لا تُقارِبِ السُّلطانَ إذا غَضِبَ ، ولاَ البَحرَ إذا مَدَّ . حديث

ربيع الأبرار :لقمان گفت : «هنگام خشمِ پادشاه، به او نزديك نشو ، و هنگامى كه دريا به خروش آمده ، نزديك آن هم نشو» .

صفحه اختصاصي حديث و آيات نثر الدر :دَخَلَ كَعبٌ عَلى عُمَرَ فَأَدناهُ وأمَرَهُ بِالجُلوسِ إلى جَنبِهِ فَتَنَحّى كَعبٌ قَليلاً ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : وما مَنَعَكَ مِنَ الجُلوسِ إلى جَنبي ؟
فَقالَ : لِأَنّي وَجَدتُ في حِكمَةِ لُقمانَ مِمّا أوصى بِهِ ابنَهُ قالَ : يا بُنَيَّ ، إذا قَعَدتَ لِذي سُلطانٍ فَليَكُن بَينَكَ وبَينَهُ مَقعَدُ رَجُلٍ ، فَلَعَلَّهُ أن يَأتِيَهُ مَن هُوَ آثَرُ عِندَهُ مِنكَ فَيُريدَ أن تَتَنَحّى لَهُ عَن مَجلِسِكَ فَيَكونُ ذلِكَ نَقصا عَلَيكَ وشَينا . حديث

نثر الدُّر :كعب بر عمر وارد شد و نزدش رفت. عمر ، دستور داد كه در كنارش بنشيند؛ ولى كعب ، اندكى دورتر نشست . عمر گفت : چه چيزْ تو را از نشستن در كنار من، باز داشت ؟
گفت : آنچه من در حكمت لقمان ديدم؛ آن جا كه به پسرش سفارش كرده و گفته است : «اى پسرم ! هر گاه پيش قدرتمندى نشستى ، بايد بين تو و او ، به اندازه جاى نشستن يك نفر فاصله باشد ؛ چرا كه شايد كسى وارد شود كه نزد او، برتر از تو باشد و او بخواهد تو را از جايى كه نشسته اى ، دور كند و اين ، براى تو نقص و خوارى است » .