- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه جوان
- عوامل نشاط
- حدیث و آیات
حديث و آيات: عوامل نشاط
الإمام الباقر عليه السلام : كانَ في بَني إسرائيلَ رَجُلٌ عاقِلٌ كَثيرُ المالِ وكانَ لَهُ ابنٌ يُشبِهُهُ فِي الشَّمائِلِ مِن زَوجَةٍ عَفيفَةٍ ، وَكانَ لَهُ ابنانِ مِن زَوجَةٍ غَيرِ عَفيفَةٍ ، فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ ، قالَ لَهُم : هذا مالي لِواحِدٍ مِنكُم . فَلَمّا تُوُفِّيَ ، قالَ الكَبيرُ : أ نَا ذلِكَ الواحِدُ .
وقالَ الأَوسَطُ : أ نَا ذلِكَ .
وقالَ الأَصغَرُ : أ نَا ذلِكَ .
فَاختَصَموا إلى قاضيهِم قالَ : لَيسَ عِندي في أمرِكُم شَيءٌ ، اِنطَلِقوا إلى بَني غَنّامٍ الإِخوَةِ الثَّلاثِ فَانتَهَوا إلى واحِدٍ مِنهُم فَرَأَوا شَيخاً كَبيرا .
فَقالَ لَهُم : اُدخُلوا إلى أخي فُلانٍ فَهُوَ أكبَرُ مِنّي فاسأَلوهُ .
فَدَخَلوا عَلَيهِ ، فَخَرَجَ شَيخٌ كَهلٌ ، فَقالَ : سَلوا أخِيَ الأَكبَرَ مِنّي .
فَدَخَلوا عَلَى الثّالِثِ فَإِذا هُوَ فِي المَنظَرِ أصغَرُ فَسَأَلوهُ أوَّلاً مِن حالِهِم ، ثُمَّ مُستَبيناً لَهُم فَقالَ : أمّا أخِي الَّذي رَأَيتُموهُ أوَّلاً هُوَ الأَصغَرُ وإنَّ لَهُ امرَأَةَ سَوءٍ تَسوؤُهُ وقَد صَبَرَ عَلَيها مَخافَةَ أن يُبتَلى بِبَلاءٍ لا صَبرَ لَهُ عَلَيهِ ، فَهَرَّمَتهُ ، وأمَّا الثّاني أخي فَإِنَّ عِندَهُ زَوجَةً تَسوؤُهُ وتَسُرُّهُ وهُوَ مُتَماسِكُ الشَّبابِ ، وأمّا أ نَا فَزَوجَتي تَسُرُّني ولا تَسوؤُني لَم يَلزَمني مِنها مَكروهٌ قَطُّ مُنذُ صَحِبَتني ، فَشَبابي مَعَها مُتَماسِكٌ ، وأمّا حَديثُكُمُ الَّذي هُوَ حَديثُ أبيكُمُ ، انطَلِقوا أوّلاً وبَعثِروا قَبرَهُ وَاستَخرِجوا عِظامَهُ وأحرِقوها ، ثُمّ عودوا لأَِقضِيَ بَينَكُم .
فَانصَرَفوا فَأَخَذَ الصَّبِيُ سَيفَ أبيهِ وأخَذَ الأَخَوانِ المَعاوِلَ فَلَمّا هَمّا بِذلِكَ ، قالَ لَهُمُ الصَّغيرُ : لا تُبَعثِروا قَبرَ أبي وأ نَا أدَعُ لَكُما حِصَّتي ، فَانصَرَفوا إلَى القاضي .
فَقَال : يُقِنعُكُما هذا ، اِيتوني بِالمالِ .
فَقالَ لِلصَّغيرِ : خُذِ المالَ فَلَو كانَا ابنَيهِ لَدَخَلَهُما مِنَ الرِّقَّةِ ، كَما دَخَلَ عَلَى الصَّغيرِ .
وقالَ الأَوسَطُ : أ نَا ذلِكَ .
وقالَ الأَصغَرُ : أ نَا ذلِكَ .
فَاختَصَموا إلى قاضيهِم قالَ : لَيسَ عِندي في أمرِكُم شَيءٌ ، اِنطَلِقوا إلى بَني غَنّامٍ الإِخوَةِ الثَّلاثِ فَانتَهَوا إلى واحِدٍ مِنهُم فَرَأَوا شَيخاً كَبيرا .
فَقالَ لَهُم : اُدخُلوا إلى أخي فُلانٍ فَهُوَ أكبَرُ مِنّي فاسأَلوهُ .
فَدَخَلوا عَلَيهِ ، فَخَرَجَ شَيخٌ كَهلٌ ، فَقالَ : سَلوا أخِيَ الأَكبَرَ مِنّي .
فَدَخَلوا عَلَى الثّالِثِ فَإِذا هُوَ فِي المَنظَرِ أصغَرُ فَسَأَلوهُ أوَّلاً مِن حالِهِم ، ثُمَّ مُستَبيناً لَهُم فَقالَ : أمّا أخِي الَّذي رَأَيتُموهُ أوَّلاً هُوَ الأَصغَرُ وإنَّ لَهُ امرَأَةَ سَوءٍ تَسوؤُهُ وقَد صَبَرَ عَلَيها مَخافَةَ أن يُبتَلى بِبَلاءٍ لا صَبرَ لَهُ عَلَيهِ ، فَهَرَّمَتهُ ، وأمَّا الثّاني أخي فَإِنَّ عِندَهُ زَوجَةً تَسوؤُهُ وتَسُرُّهُ وهُوَ مُتَماسِكُ الشَّبابِ ، وأمّا أ نَا فَزَوجَتي تَسُرُّني ولا تَسوؤُني لَم يَلزَمني مِنها مَكروهٌ قَطُّ مُنذُ صَحِبَتني ، فَشَبابي مَعَها مُتَماسِكٌ ، وأمّا حَديثُكُمُ الَّذي هُوَ حَديثُ أبيكُمُ ، انطَلِقوا أوّلاً وبَعثِروا قَبرَهُ وَاستَخرِجوا عِظامَهُ وأحرِقوها ، ثُمّ عودوا لأَِقضِيَ بَينَكُم .
فَانصَرَفوا فَأَخَذَ الصَّبِيُ سَيفَ أبيهِ وأخَذَ الأَخَوانِ المَعاوِلَ فَلَمّا هَمّا بِذلِكَ ، قالَ لَهُمُ الصَّغيرُ : لا تُبَعثِروا قَبرَ أبي وأ نَا أدَعُ لَكُما حِصَّتي ، فَانصَرَفوا إلَى القاضي .
فَقَال : يُقِنعُكُما هذا ، اِيتوني بِالمالِ .
فَقالَ لِلصَّغيرِ : خُذِ المالَ فَلَو كانَا ابنَيهِ لَدَخَلَهُما مِنَ الرِّقَّةِ ، كَما دَخَلَ عَلَى الصَّغيرِ .
امام باقر عليه السلام : در ميان قوم بنى اسرائيل ، مردى خردمند و ثروتمند بود . وى را پسرى بود از همسرى پاك دامن كه در شمايل ، شبيه وى بود و دو پسر داشت از همسرى غيرِ پاك دامن . چون هنگام مرگش فرا رسيد ، به آنان گفت : اين ثروت من ، براى يكى از شماست .
چون از دنيا رفت ، پسر بزرگ تر گفت : «آن يكى من هستم» .
پسر وسطى گفت : «آن يكى ، من هستم» .
پسر كوچك تر گفت : «آن يكى ، من هستم» .
[چون نزاع بالا گرفت ،] شكايت به قاضىِ شهر بردند . قاضى گفت : مرا در اين باره ، نظرى نيست . نزد سه برادر كه فرزندان چوپان اند ، برويد .
آنها نزد يكى از برادران آمدند و پيرى كهن سال را ديدند . به آنان گفت : نزد برادرم برويد . او از من بزرگ تر است . از او بپرسيد . بر او وارد شدند . پيرمردى ميان سال ، بيرون آمد و گفت : از برادرِ بزرگ ترم بپرسيد . بر سومين برادر ، وارد شدند . او را كم سال تر يافتند . نخست ، از او خواستند شرح حالِ خودشان را بگويد و سپس به پرسش ، آنها پاسخ دهد .
او گفت : آن برادرم را كه نخست ديديد ، كوچك ترين برادر است . همسرى ناسازگار داشت كه به وى ، بدى مى كرد . [برادرم] بر اين بدى ها صبر كرد ، مبادا به گرفتارى بزرگ تر و طاقت فرسا مبتلا شود . آن زن ، او را پير كرد . برادر دوم ، همسرى داشت كه گاهى او را مى رنجانْد و گاهى او را شاد مى كرد . لذا او در مرزِ جوانى و پيرى قرار دارد . و امّا من ، همسرم هميشه مرا شاد مى كرد و هيچ گاه مرا آزار نداد و هرگز از او بدى به من نرسيد . بدين جهت ، جوانى ام با او پايدار است . و امّا مسئله شما كه وصيّت پدرتان است ، نخست برويد نبش قبر كنيد ، استخوان هايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و نزد من برگرديد ، تا ميانِ شما داورى كنم .
برادران رفتند . برادر كوچك تر ، شمشير پدر را برداشت و دو برادر ديگر ، كلنگ برداشتند . وقتى خواستند نبشِ قبر كنند ، برادر كوچك تر گفت : نبش قبر نكنيد . من سهم خود را به شما وا مى گذارم .
برادران ، نزد قاضى بازگشتند . مرد گفت : اين ، شما را كفايت مى كند . مال را نزد من آوريد . آن گاه به برادر كوچك تر گفت كه ثروت را بردارد . [سپس افزود : ]اگر آن دو فرزندان آن مرد بودند ، [به هنگام نبش قبر ،] احساس ناراحتى به آنان دست مى داد ، چنان كه به فرزند كوچك تر دست داد .
چون از دنيا رفت ، پسر بزرگ تر گفت : «آن يكى من هستم» .
پسر وسطى گفت : «آن يكى ، من هستم» .
پسر كوچك تر گفت : «آن يكى ، من هستم» .
[چون نزاع بالا گرفت ،] شكايت به قاضىِ شهر بردند . قاضى گفت : مرا در اين باره ، نظرى نيست . نزد سه برادر كه فرزندان چوپان اند ، برويد .
آنها نزد يكى از برادران آمدند و پيرى كهن سال را ديدند . به آنان گفت : نزد برادرم برويد . او از من بزرگ تر است . از او بپرسيد . بر او وارد شدند . پيرمردى ميان سال ، بيرون آمد و گفت : از برادرِ بزرگ ترم بپرسيد . بر سومين برادر ، وارد شدند . او را كم سال تر يافتند . نخست ، از او خواستند شرح حالِ خودشان را بگويد و سپس به پرسش ، آنها پاسخ دهد .
او گفت : آن برادرم را كه نخست ديديد ، كوچك ترين برادر است . همسرى ناسازگار داشت كه به وى ، بدى مى كرد . [برادرم] بر اين بدى ها صبر كرد ، مبادا به گرفتارى بزرگ تر و طاقت فرسا مبتلا شود . آن زن ، او را پير كرد . برادر دوم ، همسرى داشت كه گاهى او را مى رنجانْد و گاهى او را شاد مى كرد . لذا او در مرزِ جوانى و پيرى قرار دارد . و امّا من ، همسرم هميشه مرا شاد مى كرد و هيچ گاه مرا آزار نداد و هرگز از او بدى به من نرسيد . بدين جهت ، جوانى ام با او پايدار است . و امّا مسئله شما كه وصيّت پدرتان است ، نخست برويد نبش قبر كنيد ، استخوان هايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و نزد من برگرديد ، تا ميانِ شما داورى كنم .
برادران رفتند . برادر كوچك تر ، شمشير پدر را برداشت و دو برادر ديگر ، كلنگ برداشتند . وقتى خواستند نبشِ قبر كنند ، برادر كوچك تر گفت : نبش قبر نكنيد . من سهم خود را به شما وا مى گذارم .
برادران ، نزد قاضى بازگشتند . مرد گفت : اين ، شما را كفايت مى كند . مال را نزد من آوريد . آن گاه به برادر كوچك تر گفت كه ثروت را بردارد . [سپس افزود : ]اگر آن دو فرزندان آن مرد بودند ، [به هنگام نبش قبر ،] احساس ناراحتى به آنان دست مى داد ، چنان كه به فرزند كوچك تر دست داد .
نمایش منبع
امام رضا علیه السلام:
اِجْعَلُوا لِأَنْفُسِكُمْ حَظّا مِنَ الدُّنْيا، بِاِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ مالَمْ يَنَلِ المُرُوَّةَ وَ لاسَرَفَ فيهِ، وَ اسْتَعينوُا بِذلِكَ عَلى اُمُورِ الدّينِ؛
براى خودتـان بهرهاى از دنيـا قرار دهـيد، به اينكه خواستههاى دل را از حلال به آن بدهيد، تا حدّى كه مروّت را از بين نبرد و اسراف در آن نباشد، و بدين وسيله، بر كارهاى دين، كمک بجوييد.
فقه الرضا عليه السلام، ص 337
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 685
تــعــداد حــدیــث روز : 3838