- صفحه اصلی
- احادیث معصومین
- امام باقر علیه السلام
احادیث امام باقر علیه السلام1811 حدیث


امام باقر عليه السلام : اگر جوانى از جوانان شيعه را بيابم كه در پىِ كسب آگاهى دينى نيست ، او را تنبيه مى كنم .


امام باقر عليه السلام : ابراهيم عليه السلام ، موى سفيدى در ريش خود ديد . فرمود : «سپاس ، خداوندى را كه پروردگار جهانيان است . آن كه مرا به اين سن رسانيد و يك لحظه نافرمانى اش را نكردم» .

فَقالَ: الإِخوانُ صِنفانِ: إخوانُ الثِّقَةِ، وإخوانُ المُكاشَرَةِ.

وأمّا إخوانُ المُكاشَرَةِ فَإِنَّكَ تُصيبَ لَذَتَّكَ مِنهُم ، فَلا تَقَطَعَنَّ ذلِكَ مِنهُم ، ولا تَطلُبَنَّ ما وَراءَ ذلِكَ مِن ضَميرِهِم ، وَابذُل لَهُم ما بَذَلوا لَكَ مِن طَلاقَةِ الوَجهِ وحَلاوَةِ اللِّسانِ .

امام باقر عليه السلام : مردى در بصره در حضور امير مؤمنان به پا خاست و گفت : اى امير مؤمنان! درباره برادرى برايمان صحبت كن .
فرمود : «برادران ، دو دسته اند : برادران مورد اعتماد و برادران ظاهرى . برادران مورد اعتماد ، [به منزله] دست و بال و خانواده و ثروت هستند .
اگر مورد اعتمادِ برادرت هستى ، برايش از جان و مال ، مايه بگذار و با هر كسى او دوست است ، دوست باش و با هر كه دشمن است ، دشمن باش ، رازها و عيب هايش را بپوشان و خوبى هايش را آشكار كن . بدان ، اى پرسشگر! چنين برادرانى از گوگرد سرخ ،
ناياب ترند .
و امّا دوستان ظاهرى ، پس [بدان كه] تو لذّت خود را از آنان مى برى . پس آن را از آنان مَبُر و بيش از اين ، از درونشان مخواه و هر مقدار با تو با گشاده رويى و شيرين زبانى برخورد كردند ، تو نيز چنان كن» .
فرمود : «برادران ، دو دسته اند : برادران مورد اعتماد و برادران ظاهرى . برادران مورد اعتماد ، [به منزله] دست و بال و خانواده و ثروت هستند .


و امّا دوستان ظاهرى ، پس [بدان كه] تو لذّت خود را از آنان مى برى . پس آن را از آنان مَبُر و بيش از اين ، از درونشان مخواه و هر مقدار با تو با گشاده رويى و شيرين زبانى برخورد كردند ، تو نيز چنان كن» .


امام باقر عليه السلام : از كسى كه تو را به گريه مى اندازد ، ولى خيرخواه توست ، پيروى كن و از كسى كه تو را مى خنداند ، ولى با تو نيرنگ مى كند ، پيروى منما .

وقالَ الأَوسَطُ : أ نَا ذلِكَ .
وقالَ الأَصغَرُ : أ نَا ذلِكَ .
فَاختَصَموا إلى قاضيهِم قالَ : لَيسَ عِندي في أمرِكُم شَيءٌ ، اِنطَلِقوا إلى بَني غَنّامٍ الإِخوَةِ الثَّلاثِ فَانتَهَوا إلى واحِدٍ مِنهُم فَرَأَوا شَيخاً كَبيرا .
فَقالَ لَهُم : اُدخُلوا إلى أخي فُلانٍ فَهُوَ أكبَرُ مِنّي فاسأَلوهُ .
فَدَخَلوا عَلَيهِ ، فَخَرَجَ شَيخٌ كَهلٌ ، فَقالَ : سَلوا أخِيَ الأَكبَرَ مِنّي .
فَدَخَلوا عَلَى الثّالِثِ فَإِذا هُوَ فِي المَنظَرِ أصغَرُ فَسَأَلوهُ أوَّلاً مِن حالِهِم ، ثُمَّ مُستَبيناً لَهُم فَقالَ : أمّا أخِي الَّذي رَأَيتُموهُ أوَّلاً هُوَ الأَصغَرُ وإنَّ لَهُ امرَأَةَ سَوءٍ تَسوؤُهُ وقَد صَبَرَ عَلَيها مَخافَةَ أن يُبتَلى بِبَلاءٍ لا صَبرَ لَهُ عَلَيهِ ، فَهَرَّمَتهُ ، وأمَّا الثّاني أخي فَإِنَّ عِندَهُ زَوجَةً تَسوؤُهُ وتَسُرُّهُ وهُوَ مُتَماسِكُ الشَّبابِ ، وأمّا أ نَا فَزَوجَتي تَسُرُّني ولا تَسوؤُني لَم يَلزَمني مِنها مَكروهٌ قَطُّ مُنذُ صَحِبَتني ، فَشَبابي مَعَها مُتَماسِكٌ ، وأمّا حَديثُكُمُ الَّذي هُوَ حَديثُ أبيكُمُ ، انطَلِقوا أوّلاً وبَعثِروا قَبرَهُ وَاستَخرِجوا عِظامَهُ وأحرِقوها ، ثُمّ عودوا لأَِقضِيَ بَينَكُم .
فَانصَرَفوا فَأَخَذَ الصَّبِيُ سَيفَ أبيهِ وأخَذَ الأَخَوانِ المَعاوِلَ فَلَمّا هَمّا بِذلِكَ ، قالَ لَهُمُ الصَّغيرُ : لا تُبَعثِروا قَبرَ أبي وأ نَا أدَعُ لَكُما حِصَّتي ، فَانصَرَفوا إلَى القاضي .
فَقَال : يُقِنعُكُما هذا ، اِيتوني بِالمالِ .
فَقالَ لِلصَّغيرِ : خُذِ المالَ فَلَو كانَا ابنَيهِ لَدَخَلَهُما مِنَ الرِّقَّةِ ، كَما دَخَلَ عَلَى الصَّغيرِ .

امام باقر عليه السلام : در ميان قوم بنى اسرائيل ، مردى خردمند و ثروتمند بود . وى را پسرى بود از همسرى پاك دامن كه در شمايل ، شبيه وى بود و دو پسر داشت از همسرى غيرِ پاك دامن . چون هنگام مرگش فرا رسيد ، به آنان گفت : اين ثروت من ، براى يكى از شماست .
چون از دنيا رفت ، پسر بزرگ تر گفت : «آن يكى من هستم» .
پسر وسطى گفت : «آن يكى ، من هستم» .
پسر كوچك تر گفت : «آن يكى ، من هستم» .
[چون نزاع بالا گرفت ،] شكايت به قاضىِ شهر بردند . قاضى گفت : مرا در اين باره ، نظرى نيست . نزد سه برادر كه فرزندان چوپان اند ، برويد .
آنها نزد يكى از برادران آمدند و پيرى كهن سال را ديدند . به آنان گفت : نزد برادرم برويد . او از من بزرگ تر است . از او بپرسيد . بر او وارد شدند . پيرمردى ميان سال ، بيرون آمد و گفت : از برادرِ بزرگ ترم بپرسيد . بر سومين برادر ، وارد شدند . او را كم سال تر يافتند . نخست ، از او خواستند شرح حالِ خودشان را بگويد و سپس به پرسش ، آنها پاسخ دهد .
او گفت : آن برادرم را كه نخست ديديد ، كوچك ترين برادر است . همسرى ناسازگار داشت كه به وى ، بدى مى كرد . [برادرم] بر اين بدى ها صبر كرد ، مبادا به گرفتارى بزرگ تر و طاقت فرسا مبتلا شود . آن زن ، او را پير كرد . برادر دوم ، همسرى داشت كه گاهى او را مى رنجانْد و گاهى او را شاد مى كرد . لذا او در مرزِ جوانى و پيرى قرار دارد . و امّا من ، همسرم هميشه مرا شاد مى كرد و هيچ گاه مرا آزار نداد و هرگز از او بدى به من نرسيد . بدين جهت ، جوانى ام با او پايدار است . و امّا مسئله شما كه وصيّت پدرتان است ، نخست برويد نبش قبر كنيد ، استخوان هايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و نزد من برگرديد ، تا ميانِ شما داورى كنم .
برادران رفتند . برادر كوچك تر ، شمشير پدر را برداشت و دو برادر ديگر ، كلنگ برداشتند . وقتى خواستند نبشِ قبر كنند ، برادر كوچك تر گفت : نبش قبر نكنيد . من سهم خود را به شما وا مى گذارم .
برادران ، نزد قاضى بازگشتند . مرد گفت : اين ، شما را كفايت مى كند . مال را نزد من آوريد . آن گاه به برادر كوچك تر گفت كه ثروت را بردارد . [سپس افزود : ]اگر آن دو فرزندان آن مرد بودند ، [به هنگام نبش قبر ،] احساس ناراحتى به آنان دست مى داد ، چنان كه به فرزند كوچك تر دست داد .
چون از دنيا رفت ، پسر بزرگ تر گفت : «آن يكى من هستم» .
پسر وسطى گفت : «آن يكى ، من هستم» .
پسر كوچك تر گفت : «آن يكى ، من هستم» .
[چون نزاع بالا گرفت ،] شكايت به قاضىِ شهر بردند . قاضى گفت : مرا در اين باره ، نظرى نيست . نزد سه برادر كه فرزندان چوپان اند ، برويد .
آنها نزد يكى از برادران آمدند و پيرى كهن سال را ديدند . به آنان گفت : نزد برادرم برويد . او از من بزرگ تر است . از او بپرسيد . بر او وارد شدند . پيرمردى ميان سال ، بيرون آمد و گفت : از برادرِ بزرگ ترم بپرسيد . بر سومين برادر ، وارد شدند . او را كم سال تر يافتند . نخست ، از او خواستند شرح حالِ خودشان را بگويد و سپس به پرسش ، آنها پاسخ دهد .
او گفت : آن برادرم را كه نخست ديديد ، كوچك ترين برادر است . همسرى ناسازگار داشت كه به وى ، بدى مى كرد . [برادرم] بر اين بدى ها صبر كرد ، مبادا به گرفتارى بزرگ تر و طاقت فرسا مبتلا شود . آن زن ، او را پير كرد . برادر دوم ، همسرى داشت كه گاهى او را مى رنجانْد و گاهى او را شاد مى كرد . لذا او در مرزِ جوانى و پيرى قرار دارد . و امّا من ، همسرم هميشه مرا شاد مى كرد و هيچ گاه مرا آزار نداد و هرگز از او بدى به من نرسيد . بدين جهت ، جوانى ام با او پايدار است . و امّا مسئله شما كه وصيّت پدرتان است ، نخست برويد نبش قبر كنيد ، استخوان هايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و نزد من برگرديد ، تا ميانِ شما داورى كنم .
برادران رفتند . برادر كوچك تر ، شمشير پدر را برداشت و دو برادر ديگر ، كلنگ برداشتند . وقتى خواستند نبشِ قبر كنند ، برادر كوچك تر گفت : نبش قبر نكنيد . من سهم خود را به شما وا مى گذارم .
برادران ، نزد قاضى بازگشتند . مرد گفت : اين ، شما را كفايت مى كند . مال را نزد من آوريد . آن گاه به برادر كوچك تر گفت كه ثروت را بردارد . [سپس افزود : ]اگر آن دو فرزندان آن مرد بودند ، [به هنگام نبش قبر ،] احساس ناراحتى به آنان دست مى داد ، چنان كه به فرزند كوچك تر دست داد .


امام باقر عليه السلام ـ درباره امام على عليه السلام ـ : پدر على عليه السلام ، فرزندان خود و فرزندان برادرش را جمع مى كرد و آنان را به كُشتى گرفتن وا مى داشت ، و اين ، سُنّت مردمان عرب بود . على عليه السلام آستين ها را بالا مى زد و با اين كه كم سن بود ، ساعدهايى قوى و كوتاه داشت و با برادران بزرگ تر و كوچك تر خود و پسر عموهاى بزرگ تر و كوچك تر از خود ، كُشتى مى گرفت و همه را بر زمين مى زد . پدرش مى گفت : «على ، پيروز شد» و بدين جهت ، او را «ظَهير (پيروز)» ناميد و نام او نزد مردم عرب ، «على» بود .


امام باقر عليه السلام : سه چيز است كه خداوند عز و جل ، به كسى اجازه ترك آن را نداده است : امانتدارى نسبت به انسان هاى صالح و فاجر (درسْتكار و بدكار) ، وفاى به عهد نسبت به صالح و فاجر ، و نيكى به پدر و مادر ؛ نيك باشند يا بد .


امام باقر عليه السلام : سزاوار نيست زن ، خود را بدون آرايش بگذارد . لااقل ، گردنبندى به گردن بيندازد .

«يَـأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لاِّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَـبِيبِهِنَّ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» .

(اى پيامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: پوشش هاى خود را بر خود ، فروتر گيرند . اين ، براى آن كه شناخته نشوند و مورد آزار قرار نگيرند ، [به احتياط] نزديك تر است؛ و خدا ، آمرزنده مهربان است)
.
الإمام الباقر عليه السلام : اِستَقبَلَ شابٌّ مِنَ الأَنصاراِ امرَأَةً بِالمَدينَةنِ وكانَ النِّساءُ يَتَقَنَّعنَ خَلفَ آذانِهِن فَنَظَرَ إلَيها وهِيَ مُقبِلَةٌ فَلَمّا جازَت نَظَرَ إلَيها ودَخَلَ في زُقاقٍ قَد سَمّاهُ بِبَني فُلانٍ ، فَجَعَلَ يَنظُرُ خَلفَها وَاعتَرَضَ وَجهَهُ عَظمٌ فِي الحائِطِ أو زُجاجَةٌ فَشَقَّ وَجهَهُ ، فَلَمَّا مَضَتِ المَرأَةُ نَظَرَ فَإِذَا الدِّماءُ تَسيلُ عَلى صَدرِهِ وثَوبِهِ ، فَقالَ : وَاللّه ِ لآَتِيَنَّ رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله ولاَُخبِرَنَّهُ ، قالَ : فَأَتاهُ . فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله قالَ لَهُ : ما هذا؟ فَأَخبَرَهُ ، فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلامبِهذِهِ الآيَةِ : «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَـرِهِمْ وَ يَحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَ لِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُم بِمَا يَصْنَعُونَ»


امام باقر عليه السلام : جوانى از انصار ، در مدينه با زنى رو در رو شد و آن زمان ، زنان ، سر را از پشتِ گوش هايشان مى پوشاندند . جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به وى نگاه كرد . وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور راه مى رفت ، وارد كوچه بنى فلان شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست . صورتش به استخوان يا شيشه اى كه در ديوار بود ، خورد و شكاف برداشت . وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد . با خود گفت : به خدا سوگند ، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت . سپس ، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد . وقتى پيامبر خدا او را ديد ، پرسيد : «اين چه وضعى است؟»
جوان ، داستان را گفت . آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد : (به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است) .
جوان ، داستان را گفت . آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد : (به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است) .


- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث

تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685